به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
به جونـــ تو

ديگهــ نفســ نمونده واسهـ ي منــــ

نروو تو هم ديگهــ دلم را نشكنــــ

دلمــ جلو چشاتــــْ داره ميميره 

نگامـ نكنـــ

 بزار دلمـ بمونهــ روي پاهاشــ

فقط يكــ ذره آخ مهربونــ باشـــ

خدا ببينـــ چه جوريــ داره ميره

نوشته شده در تاريخ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

چرا تنهام گذاشت ؟

دلم نگرفتهـ از اينكهـ تو رفته ايــ...

دلگيرمـ از همهـ دوستــ داشتنــ هاييــ كهـ گفتے ولي نداشتے

نهــ چتــر با خود داشتــ...

نهــ روزنامهـ...

نهــ چمدانــ...

عاشقتـ شدمـ...از كجا بايــد مے فهميدم مسافرے ؟

مے ماند...اينجـ ـ ــا...گوشهــ ے دلـ ـ‌ـ ـمــ...

يادتــ را مے گويــمـ...نهـ تصويريــ از تــ ـ‌ ـ‌و...

نهـ تپشــ قلبے...نهـ اشكــ ـ‌ ــے...

تنها بيدار يكــ حســ استــ...

و تمام نمے شود،مے ماند...

همينـــ جـــ ـ ــا...

گوشــه ے دلـــمــ...


نوشته شده در تاريخ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

ای کاش شعله های جهنم بهشت را ميسوزاند

و التهاب بهشت جهنم را آب ميکرد

آن وقت...

ما ميمانديم و خدا

ميتوانستيم آزادانه خدا را دوست بداريم

و قلب هايمان را به خدا هديه ميداديم

و خدا با آن ديوارهای شهرمان را ميساخت

خوشا به حال شهر ما

که ديوارهايش هميشه ميتپد

و خدا را آزادانه دوست ميدارد

وقتی بچه بودم همه بهم ميگفتن دروغ نگومی گفتم چرامی گفتن چون ميری تو جهنم

يعنی اگه جهنمی نبود من دروغ ميگفتم؟

وقتی بزرگ تر شدم بهم گفتن نماز بخون گفتم چرا ميگفتن چون نخونی ميبرنت جهنم

يعنی اگه ترس از جهنم نبود من نبايد خدا را سپاس ميگفتم؟

گفتن غيبت نکن گفتن خيانت نکن گفتن دل نشکون گفتن تحمت نزن وقتی ميگفتم چرا بازم ميگفتن ميبرنت جهنم

گفتن مهربون باش گفتن به همه کمک کن گفتن عاشق باش گفتن پول حلال بخور بازم گفتم چرا اين دفعه گفتن ميبرنت بهشت

خدايا از يه طرف ترس جهنم و داشتم و از طرف ديگه زوق بهشت

يعنی به خاطر اين ترس و ذوق من بايد ها و نبايد ها ی دنيا را عمل ميکنم

يا به خاطر تو ...

اگر ميترسم چرا انجام ميدم و اگر ذوق دارم چرا تلاش نميکنم  پس نه ذوق دارم و نه ترس چرا دل ميشکنم چرا دروغ ميگم چرا بدی ميکنم چرا؟ شايدم نميدونم اطلا باور ندارم

پس اگه باور ندارم چرا خدا را دوست دارم

من ميدونم من خدا را باور و دوست دارم ولی ...

 دلم ميخواد هيچ وقت هيچ بهشتو جهنمی وجود نداشت هيچ وقت هيچ فلسفه و قانونی برای تو وجود نداشت

هيچ وقت بهم نميگفتن اگه اين کارا بکنی خدا را دسيت داری اگه روزی ۱۷ بار خم و راست شی ولی تو زندگيت دست يه درمانده را نگيری فقط چون همه ميبينن که تو خمو راست ميشی ميگن آدم خوبيه

خدااگه يا من عاشقتم يه معشوقه هيچ وقت قلب عشقشو به درد نمياره پس فقط به خاطر خودت ميخوام خوب باشم نه به خاطر بهشت و جهنمت

۱ ماه گرسنگی نميکشم ولی دلم ميخواد ۱۲ ماه به گرسنه ها کمک کنم آيا من کافرم؟

۵ دقيقه نماز نخونم ولی ۲۴ ساعت شکرت کنم من کافرم؟

بياين خدا را به خاطرخودش بخوايم و بس
نوشته شده در تاريخ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

دلنوشته ...

 

 

 من و خدا ....

سلام  خدا ... حالت چطوره ؟! یکدفعه هوس کردم باهات حرف بزنم . دلم گرفته بود شمارتو گم کردم ، آدرس تورو هم که نداشتم . راستی یه سؤال ؟ تو دلت بگیره چیکار می کنی ؟ با کی حرف می زنی و درد و دل می کنی ؟ اصلاً تو دلت می گیره کسی و داری باهاش حرف بزنی ؟

دلت بسوزه ؛ من دلم می گیره سه چهار نفری دارم که باهاشون حرف بزنم  خودم و خالی کنم . بزار یه چیزی و صادقانه بهت بگم آخه اگه نگم ته دلم می مونه و اون وقت سنگینی می کنه . اگر کسی و نداری ، ناراحت نشو ، آخه خودت مقصری اونقدر مغروری که نه کسی و تحویل می گیری و نه با کسی حرف می زنی . مسماً بقیه هم حاظر نیستن با تو هم کلام بشن . بابا ... این کار بدیه که اون بالا بشینی و به درد و گرفتاری همه واقع باشی و کاری نکنی . خودت هم می دونی از اون ارج و قرب افتادی . وقتی ما با درد و گرفتاری خودمون داریم دست و پنجه نرم می کنیم ، دیگه به تو چیکار داریم ؟!!!

شوخی کردم ؛ هنوز برای ما خیلی عزیزی و بزرگ . بالاخره هرچه باشه خدایی و می دونی داری چیکار می کنی . راستی می تونم این قول و بهت بدم که سنگ صبورت باشم و به حرفات گوش کنم . مطمئن هستم حرفای زیادی داری . چون من که از دو سه نفر ناراحت هستم انگار به اندازه یک کوه ناراحتیشو احساس می کنم . اون وقت اگه تو از نصف مردم هم ناراحت باشی ، چی می شه ؟؟؟؟؟

بگذریم از این حرفا ... راستی با تؤام خدا خوب گوش کن چی دارم می گم ، اگه یکبار دیگه صدات بزنم و جواب ندی ، یا کم محلی و بی توجه ای کنی ، به جان خودت قسم به همه می گم تو تا حالا چیپس نخوردی یا تا حالا کافی شاپ نرفتی و یا حتی یه حساب بانکی نداری که آدم ازت پول قرض کنه . حالا خودت می دونی ، اگه می خوای آبروتو نبرم ، آبروی مارو حفظ کن و مارو نجات بده .

فدای تو بشم . خیلی می خوامت .

پ.ن: این متن و تو دفتر اسماعیل دیدم آخه گاهی اوقات چیزایی که به ذهنش می یاد و به قلم می یاره ... می دونم خیلی اشکال داشت اما من خیلی از این نوشتش خوش اومد .

 

شریعتی

 

در مملکتی که فقط دولت حق حرف زدن را دارد، هیچ حرفی را باور نکنید

"دکتر شریعتی"

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

دلتنگ توام.
تا شادمانه مرا ببینند
شاخه‌ها
به شکل نام تو سبز می‌شوند
،
پرنده کوچکی که نمی‌دانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم می‌ریزد
،
آفتاب
به شکل پروانه‌ای از مس
گرد صدایم
بال می‌زند
،
و می‌دانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است
،
اما من
دلتنگ توام
شعر می‌نویسم
و واژه‌هایم را کنار می زنم
که تو را ببینم ...

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.