به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, توسط saman |

...

 

   زندگی

زندگي گل سرخيست به نام دل!

زندگي مرواريد غلطايست به نام اشك!

زندگي دل شكسته ايست به نام غم!

زندگي فرياد بي صداييست به نام آه!

زندگي آتش جانسوزيست به نام عشق!

زندگي سرشار از فراز و نشيب هاييست به نام درد!

زندگي حسرت از دست رفته ايست به نام زمان!

زندگي پايان غم انگيزيست به نام مرگ!

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, توسط saman |


 

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود

 

دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش برود و یا پسر خا له اش با ان همه احساس و ابراز محبت و انوقت او عاشق بی احساس ترین ادم دنیا شده بود در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, توسط saman |
 
 

یادته یه روزی بهم گفتی :
هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکونه یه نامردی اشکاتو ببینه وبهت بخنده .
گفتم:
اگه بارون نباره چی ؟
برگشتی و گفتی :
اگه چشمهای تو بباره اسمون هم گریش میگیره .
گفتم :
یه خواهش ازت دارم وقتی که چشمهای من میخواد بباره میشه تنهام نذاری ؟
گفتی : به چشم

اما حالا دارم گریه میکنم ولی اسمون نمیباره تو هم اون دور وایسادی و بهم میخندی

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, توسط saman |


خسته ام از نوشتن از عشق ...

از نوشتن از این همه احساس،خسته از این کلمات کودکانه…

خسته از جستجو کردن، خسته از فراموش کردن بودنم ، فراموش کردن هستی ام...
خسته از بازیهای بچه گانه، از بازی با این همبازیهای بچه تر از خودم ...
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری به سوی آن .... !!
خسته از دویدن برای رسیدن ، برای رسیدن به هیچ !
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهائیهایش ...

خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق ....

از اعتیاد چشمانم به اشک، از اعتیاد روحم به غم و غصه ...


خسته ام از این قمار، از قمار دل ! قماری که آخرش چه برنده باشی و چه بازنده،  «بازنده ای » بیش نخواهی بود !


خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل ...!! خسته از مرهم گذاشتن بر این زخمهای کهنه ...


خسته ام از کاروانسرا شدن دل !!! و به زیر سؤال رفتن عشق .....


خسته ام.... خسته ی خسته ..!! خسته ازاین صبر و انتظار، خسته از تکرار روزها ،


خسته شدم از رویای تو، خسته شدم از خودم ، خسته شدم از این زندگی ...

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, توسط saman |

 

 

 عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است

....

 

صفحه قبل 1 ... 38 39 40 41 42 ... 84 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.