پناهگاه شیطان
سالن دادگاه شلوغ بود، مردم با فشار خود را از این سوی سالن به آن سوی سالن می کشیدند، خبر داغ و تازه ای برای خبر نگاران بود، برای انجام کاری آنجا بودم، کنجکاو شدم بدانم چه اتفاقی افتاده، پس از پرس و جو و چند بار رفت و آمد فهمیدم این ازدحام جمعیت واسه چیست، اتفاقی جالب و دردناک افتاده بود، پیرمردی را با چندیدن دختر جوان در خانه پیرمرد، دستگیر کرده بودند، راهی برای صحبت با آنان نبود به ناچار از آنجا خارج شدم، اما همچنان کنجکاو بودم تا در مورد آنان بدانم، بعد از گذشت چند هفته، با تلاش چند نفر از دوستان، توانستم با یکی از متهمین این پرونده ملاقات کنم،
البته بعد از گذشت یک ماه، وقتی که وارد اتاق ملاقات شدم، صبح زود بود، اما داخل اتاق تاریک به نظر می رسید، پشت میز نشسته بود، با دیدنم بلند شد و دستش را با صمیمیت به طرفم دراز کرد، سلام کرد و من هم متقابلاً جوابش را گفتم. از همین ابتدای برخورد احساس خوشایندی به من دست داد، مقابلش نشستم و نگاهش کردم، گفتم: می دونی واسه چی اومدم؟ می دانست، سرش را تکان داد، خیره نگاهم کرد، پرتو تیره چشمانش برایم قابل تحمل نبود، نگاهم را روی میز دوختم، با صدای دلنشینی گفت: از خبر نگارا بدم می آد، اما گفتن شما خبرنگار نیستی... لبخندی زدم و جوابی ندادم، سبزه بود و بلند قد، با اندامی ترکه ای، با چشمانی قهوه ای تیره که به سیاهی می زد، ابروها پرپشت و کمانی، وقتی می خندید دو چال زیبا در گونه هایش پدید می آمد، قیافه با نمکی داشت، دستش را با ضرب روی میز می زد، گفتم: خوب! خندید و گفت: خوب چی؟ شوخ طبع بود، گفتم: تعریف کن... به سادگی پاسخ داد: چی بگم؟ گفتم: من عادت به پرسیدن ندارم، خودت شروع کن، از خودت، از اینکه چرا دستگیر شدی، اولم از اسمت شروع کن نگاهش را به سقف دوخت، مژه های تاب دارش می لرزید، لب هایش را روی هم فشرد، بعد با صدای آهسته ای گفت: اسمم، مژده ست. بیست و چهار سالمه، میزان تحصیلاتم رو هم بگم... دیپلم ریاضی دارم...ادامه مطلب...
اخی ...بمیرم الهی همه کاری کردی حالافراری شدی
به دنبال یک آشیانه
معصومیتِ چهره اش زیر لایه آرایش غلیظش محو شده بود، مانتو و شلوارش طبق جدید ترین مد روز بود، با رنگی روشن و چشم گیر، آدامسی را به بدترین شکل ممکن می جوید. نگاه منتظرم را که دید، با تمسخری که در کلامش نمایان بود، پرسید:از این همه پرسیدن خسته نمی شی؟
اومد توی دهنم که بپرسم، تو از این همه آرایش کردن، از این همه بیهوده رفتن خسته نمی شی، که جلوی دهنم را گرفتم، همین جوریشم اینا به زور جواب می دادن وای به اینکه سر به سرشون بذاری. سکوتم را که دید، خندید و گفت: اگه چیزی یادت اومده بپرس؟
ادامه مطلب...
افزایش آمار دختران فراری در خراسان شمالی؛ بازگشت 75 درصد به خانه

مسئول اورژانس اجتماعی بهزیستی خراسان شمالی هشدار داد: آمار دختران فراری در استان نسبت به سال گذشته افزایش یافته است.
مهین حمیدی با بیان این هشدار افزود: در 9 ماهه امسال 31 مورد فرار دختران از خانه در خراسان شمالی اتفاق افتاده است.
وی با بیان اینکه 15 نفر از این افراد مجرد، 14 نفر متاهل و دو نفر نیز مطلقه هستند عنوان کرد: 12 نفر از این افراد دانشجو و 15 نفر نیز بیکار هستند.
حمیدی با اشاره به اینکه مدت زمان دوری این دختران از خانه حداکثر بین 2 تا 3 هفته بوده است، مشکلات اقتصادی، بیسرپرستی، اعتیاد و ضرب و شتم والدین را از جمله عوامل فرار این افراد از خانه نام برد.
مسئول اورژانس اجتماعی بهزیستی خراسان شمالی به ایسنا گفت: اکثر این افراد در ساعات اولیه فرار به منازل اقوام، بهزیستی، منازل دوستان و پارک و خیابانها میروند.
حمیدی با اشاره به این که بیش از 50 درصد این دختران برای بار اول از خانه فرار کردهاند، ادامه داد: 23 نفر از این افراد به خانواده بازگشته و 6 نفر در مراکز نگهداری و دو نفر به سایر مکانها ارجاع شدهاند.
این مسئول گفت: ارتکاب جرم، خودکشی، روابط نامشروع، اخراج از مدرسه و داشتن دوست پسر از سوابق این افراد است.
وی یادآور شد: فرار پسران از خانه به نسبت دختران کم است و پس از 18 سالگی رخ میدهد که این فرار عمدتا با عناوین خاص اعم از کار و... انجام میشود.
حمیدی خاطرنشان کرد: دستگیری توسط نیروی انتظامی، طرد شدن از خانواده، گرفتاری در باندهای فساد، مصرف مواد مخدر، بیبند و باری جنسی و ... از پیامدهای فرار است.
وی عنوان کرد: فرار از خانه یک رفتار سازشنیافته فرد به سبب رهایی و جاذبههای بیرونی است و بدون اجازه والدین رخ میدهد.
مسئول اورژانس اجتماعی بهزیستی خراسان شمالی گفت: مشاوره روانشناسی، خانوادهدرمانی و مددکاری و حمایتهای عینی از جمله حمایتهای بهزیستی در این زمینه است.
تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.