به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

يادتان نرود براي شما كه آینده تان را در گرو زندگی مشترک با او قرار داده اید، مورد توجه قرار گرفتن و دوست داشته شدن يك حق طبيعي است.


براي اين‌كه او را هم درگير يك عشق واقعي كنيد و براي نشان دادن حس واقعي آماده‌اش كنيد، ‌راه‌هاي زيادي وجود دارد؛ بهتر است قبل از نااميد شدن اين راه‌ها را امتحان كنيد و بعد در مورد او و ارتباط‌تان قضاوت كنيد.

وستش داريد كه دل كندن از اين رابطه براي‌تان اگر محال نباشد، لااقل زيادي سخت است؟ از همان روز که به خواستگاری تان آمده و رسما نامزد شما شده، براي ساختن اين رابطه هر كاري كرده‌ايد اما باز هم همه چيز آنطور كه مي‌خواهيد پيش نمي‌رود؟


احساس مي‌كنيد با وجود تمام علاقه‌اي كه به او داريد، چندان دوست‌تان ندارد يا اين‌كه سرنوشت اين رابطه برايش آنقدرها هم مهم نيست و گاهی به خودتان می گویید شاید همین روزها از ازدواج با شما منصرف شود؟


يادتان نرود براي شما كه آینده تان را در گرو زندگی مشترک با او قرار داده اید، مورد توجه قرار گرفتن و دوست داشته شدن يك حق طبيعي است.

براي اين‌كه او را هم درگير يك عشق واقعي كنيد و براي نشان دادن حس واقعي آماده‌اش كنيد، ‌راه‌هاي زيادي وجود دارد؛ بهتر است قبل از نااميد شدن اين راه‌ها را امتحان كنيد و بعد در مورد او و ارتباط‌تان قضاوت كنيد.




ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
عشق یکطرفه و نحوه روبرویی با آن!
برخی افراد در مقابل  موج  محبت و عشق  دیگری  عقب  نشینی  می کنند و  دچار  ترس می شوند. محبت دیگری آن ها را می ترساند و فراری می دهد. این افراد  معمولا  وقتی ...

وقتی عشق یکسویه است !
برخی افراد در مقابل  موج  محبت و عشق  دیگری  عقب  نشینی  می کنند و  دچار  ترس می شوند. محبت دیگری آن ها را می ترساند و فراری می دهد. این افراد  معمولا  وقتی متوجه عشق دیگری می شوند  از  او  دوری  می کنند و  به  صورت غیر کلامی به  او پیام می دهند که « نزدیک نشو من تو را دوست ندارم » عشق، آن ها را به  یاد خطر  می اندازد خطری  که باید از آن اجتناب کرد، خطراتی از قبیل سوء استفاده، طرد، بی اعتمادی و آسیب. بسیاری از ما در کودکی کسی را دوست داشته ایم که بعدها به ما آسیب زده یا از ما سوء استفاده کرده است. اینگونه خاطرات به هراس از صمیمت می انجامد. یکی از راه حل های اصلی برای رفع این ترس ها روان درمانی است.
برخی دیگر محبت و عشق را می پذیرند . آن ها از اینکه معشوق و مورد عشق واقع شده اند خوشحال اند، بدون آن که نسبت به فرد عاشق احساس خاصی داشته باشند. گویا به این طریق صرفاً نیاز  آن ها به دوست داشته  شدن ارضا می شود. این افراد معمولاً وقتی متوجه  عشق دیگری می شوند به  او  اجازه  می دهند که نزدیک شود تا بیشتر و بیشتر عشق او را  ببینند و به خودشان و دیگران ثابت کنند که دوست داشتنی هستند.
پیام غیرکلامی آن ها این هست :
« نزدیک شو و مرا دوست بدار، اما از من نخواه که با تو ازدواج کنم ». در  مقابل  فرد عاشق پیام « نزدیک شو  و مرا دوست بدار»  را حمل بر تمایل فرد به ازدواج و برقراری رابطه صمیمانه می کند. به  همین  دلیل پس  از مدتی  پای پیش  می گذارد و بحث ازدواج را پیش می کشد و کاملاً امیدوار است و تصور می کند هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد اما در برابر خواستگاری صریح عاشق ، قسمت  دوم پیام  معشوق  تازه به گوش می رسد که « بنا نشد سراغ این صحبت ها بروی. تو فقط مرا دوست  داری  و  این  هم مشکلی  نیست اما من با تو ازدواج نمی کنم ». اینجاست که عاشق گیج می شود و نمی تواند  این دو پیام را از هم تفکیک کند. پیام « نزدیک شو » برای عاشق به این معنا است که « من هم تو را دوست دارم » و پیام « از من نخواه که با تو ازدواج کنم » کاملا با آن متناقض است. معمولاً افراد  در این  مان  احساس  می کنند بازیچه  قرار  گرفته اند و از آنان سوء استفاده شده است. برخی از افراد پیام « از من نخواه که با  تو ازدواج کنم »  را حمل  بر شرایط  روانی فعلی فرد می دانند و با خود می گویند « اگر صبر کنم ز قوره حلوا سازم ».
آن ها  بر این اعتقادند  که او فعلاً این نظر را دارد  اما بعداً نظرش تغییر خواهد کرد  چرا  که مرا دوست دارد. شاهد این مدعا هم پیام های غیر کلامی « نزدیک شو» است.

پس از  این  معمولاً رابطه دوستانه طولانی مدتی برقرار می شود که در آن یک طرف به فکر ازدواج است و دیگری به ازدواج فکر نمی کند و اگر هم با درخواست ازدواج روبرو شود با صراحت و اطمینان می گوید که « من گفته بودم که با تو ازدواج نخواهم کرد ». رابطه دوستانه طولانی مدت و بی سرانجام تا حدودی حاصل چنین ارتباطی است.

برخی  دیگر  در برابر ابراز  غیر کلامی عواطف  عاشقانه بی تفاوتی نشان می دهند، خود را به نادیدن  می زنند  گویا  که  هیچ  اتفاقی نیفتاده  است. این  افراد  نمی خواهند  خود  را درگیر  چنین فضاهایی  بکنند. چنین  افرادی  واکنش های  غیر کلامی را نادیده  می گیرند، ابرازهای غیرکلامی را انکار می کنند و  بی تفاوت از کنار آن  می گذرند. آنان معمولاً در پس این بی تفاوتی رابطه را تنظیم می کنند. در صورتی که  فرد  عاشق بخواهد  نزدیک شود به او پیام « دور باش» می دهند و هرگاه که دور می شود به او  پیام  می دهند که :« حالا  ناراحت  نشو  می توانی کمی به من نزدیک شوی ! »  این افراد معمولاً عاشق را سردرگم می کنند. در این مورد عاشق با تردید بسیار مواجه می شود، نمی داند که پیام صریح فرد چیست ؟!  وقتی  می خواهد  برود به یاد پیام های « نزدیک شو »  می افتد و  زمانی  که می خواهد نزدیک شود و  خواستگاری  کند  به یاد  پیام های  « دور باش »  می افتد. بهترین راه حل برای مواجهه با چنین افرادی بیان کلامی عواطف و درخواست پاسخ صریح از آن هاست.

عشق یکسویه و نحوه ی مواجهه با آن

 بر اساس تئوری  روابط اصلی وقتی فردی عاشق ماست ما برای او یادآور تصویر یکی از افراد اصلی زندگی او  هستیم و  او به این دلیل به ما عشق می ورزد که « کودک درون » او در آن ارتباط به نحوی ناکام شده است و  اکنون  می خواهد  که مشابه آن رابطه را با ما که یادآور آن فرد اصلی هستیم شروع کند تا شاید این بار  مشکلات  و  مسائل  قبلی  تکرار  نشود. کودکانی که در ارتباطات خود با پدر، مادر، برادر و خواهر احساس باخت  کرده اند  معتقدند در این رابطه چیزی کم بوده است. از این رو کودک درون سعی می کند دوباره بازی کند تا شاید این بار در آن کمبودی نباشد و اگر باز هم نقصی احساس کرد دوباره بازی را تکرار می کند تا آنجا که بپذیرد رابطه به تعادل رسیده است. آن زمان است که کودک درون احساس پیروزی می کند و بازی تمام می شود.

وقتی کسی عاشق ماست باعشق خودبه ما این پیام را می دهدکه «من تو را سال هاست میشناسم، تو  یادآور  یکی  از افراد  اصلی در دوران  کودکی من هستی. امیدوارم  در  رابطه با تو که یادآور او هستی مشکلات قبلی تکرار نشود و من به تعادل روانی برسم.»

زمانی که هیچ حس خاصی نسبت به کسی که عاشق شماست ندارید به او پیام می دهید که« من تو را نمی شناسم، تو  یادآور هیچ یک از افراد اصلی در کودکی من نیستی، من نیازی به تو ندارم پس لطفا تعادل روانی مرا بر هم نزن» . وقتی  کسی را  که عاشق ماست طرد می کنیم ، یعنی از همان ابتدا به او  گفته ایم که « تو درست فکر کردی من همانند آن فرد هستم، طرد کننده. پس تلاش کن تا بازی را ببری !» و او هم تلاش خواهد کرد و بازی ادامه خواهد یافت. اما اگر او را به طور کامل بپذیریم یعنی به او این پیام را داده ایم که« چه فرد بدی بوده است اما من مثل او نخواهم بود ، تو خواهی دید که من چقدر با او متفاوتم و چقدر از او بهترم پس بیا و پذیرش مرا دریاب و آن را احساس کن و آرام بگیر» .

اگر  نسبت  به  او  احساس  خاصی نداشته باشیم  نمی توانیم  عواطف راستینی را بروز بدهیم بنابراین دروغین بودن پذیرش ما آشکار خواهد شد و آن فرد این بار با زخم های کهنه قدیمی بازی را خواهد باخت حتی اگر هم با او ازدواج کرده باشیم.

اما اگر طرد  نکنیم و به دروغ هم نپذیریم و تلاش کنیم که توضیح دهیم به نظر می رسد بازی چندان ادامه نخواهد  یافت و  در  آخر  نیز  احساس باخت وجود نخواهد داشت. همانند زمانی که کودکی اصرار به بازی دارد اما شما برای او توضیح می دهید که نمی توانید بازی کنید و بازی هم نمی کنید. درست است که او ناکام می شود اما ناکامی او از این خواهد بودکه چرابازی شروع نشد وبرای بازی بدنبال فرد دیگری خواهد رفت .

« بازی نکردن » بهتر  از  این  است  که به دروغ بازی  کنید اما بازی نکردن هم آدابی دارد. بازی نکردن باید بدون توهین، بدون  طرد و بدون  ایجاد احساس بد باشد. انسان ها را محترم  بداریم، چه  وارد  زندگی ما بشوند و  چه نشوند. آن ها  را به گونه ای پس نزنیم که احساس بی احترامی، حقارت و خواری در آن ها ایجاد کنیم. البته اگر کسی چنین کند، توهین و تحقیر و طرد او بی تردیدبه دلیل مشکلات روانی او خواهد بود. زمانی  که  دیگری  را طرد می کنیم این پیام را می دهیم که « از من دور شوید ای همه آن هایی که ارزش مرا ندانستید و سال ها پیش مرا از خود  دور کردید.»

رابطه  با  دیگران  همیشه  راهی برای خودشناسی است،  در  برقراری  رابطه  با انسان هاست  که می توانیم در آیینه دیگران خود  را و  زندگی خود  را  ببینیم. وقتی  از  کسی بدم می آید می توانم در آیینه او دلیل این احساس را جستجو کنم مثلاً کجا مرا آزار داده است؟ این ویژگی قبلاً در چه کسی بوده است که من از آن  بدم  می آید ؟ در  گذشته این ویژگی یا مشابه این فرد را کجا دیده ام و چه بر من گذشته است که از این ویژگی متنفرم؟
همانگونه که به نقش عواطف مثبت خود توجه می کنید به طرد و نفرت خودنیز توجه کنید وبکوشید ریشه های آن را بیابید. طرد و نفرت را وسیله ای کنید برای خودشناسی. جدول  زیر  به شما کمک می کند تا  در این موارد به گونه ای عمل کنید که هم به دیگری و هم به خودتان آسیب کمتری برسد.

 انجام بدهید

 انجام ندهید

او را درک کنید.

 با او ازدواج نکنید.

 محترمانه برخورد کنید.

  با او رابطه جنسی برقرار نکنید.

دوستانه رفتار کنید.

 او را طرد نکنید.

علت رد درخواست او را برایش توضیح دهید.

به او توهین نکنید.

روشن و آشکار صحبت کنید و از بیان کلمات دو پهلو خودداری کنید.

از عواطف او سوء استفاده نکنید.

به او اجازه دهید که با شما صحبت کند اما این اجازه نباید به گونه ای باشد که فرد تصور کند می تواند نظر شما را تغییر دهد.

راز او را به دیگران نگویید.

سعی کنید خود را بشناسید.

 او را آزار ندهید.

این رابطه را از سایر روابط کاری و... جدا کنید.

با رفتار غیرکلامی به او پیام های متناقض ندهید

به رفتارهای غیرکلامی طرد کننده خود توجه کنید.

اجازه ندهید شما را آزار دهد

در صورتی که پیام های شما را به طور متناقض درک کرد (پذیرش-طرد) برای او توضیح دهید که پذیرش شما به چه معناست و طرد شما به چه معناست.

 


اما در  صورتی که  عاشق  فردی آزار دهنده بود و با رفتارها و عواطف خود شما را آزار می داد و وارد حریم خصوصی شما می شد باید مراقب خود باشید .

در این صورت مطابق موارد زیر عمل کنید :

1-    به او بگویید که رفتار او برای شما آزار دهنده است.

2-    از او فاصله بگیرید.

3-    از قدرت عاطفی خودتان برای ارجاع او به روان درمانگر یا مشاور استفاده کنید.

4-    با قاطعیت به او بگویید که از شما فاصله بگیرد.

5-    در صورتی که به رفتارهای خود ادامه داد از راه های قانونی برای رفع مزاحت او استفاده کنید.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

خــــــون بازی

 

 

احساسی تو قلبش زبونه میکشه...
احساسی که تحملش سخته ولی دور بودن ازش...غیر ممکن...
حس میکنه عاشق شده...
حس میکنه شعله های عشقه که قلبشو میسوزونه...
سرمای این روزاشو فراموش میکنه...
زخمای کهنه ی قلبشو به باد فراموشی میسپاره و فقط...
با تموم احساسش به ندای دلش گوش میکنه...
عشق...عشـــــــق...عشــــــــــــــق...عشــــــــــــــــــــــق...
از تموم دنیا دل بریده ومیدونه که دنیاش...
وسط دستای معشوقش آرومه ، آرومـــــه...
به پای عشق هم قسم میخورن...
چون میدونن، تنها چیزی که این قسمو میشکنه...مرگـــــــه...
و از مرگ نمیترسن، تا وقتی دستای همدیگه رو گرفتن...
جز صدای تپش های گرم قلبشون، صدای هیچکس و هیچ چیزو نمیشنون...
و فقط تو رویا...خونه ی گرمشونو در کنار هم نقاشی میکشن...
حتی اگه تموم دنیا جمع بشن، تا دستاشونو از هم جدا کنن...
انقد عهدشون محکم هست...که حتی تو اوج سکوت، صدای همدیگه رو بشنون...
واسه همینه که زود به زود دلتنگه چشمای هم میشن...
دلتنگیه هر روز و هر شبشون از همین سکوت پرحرف و همین فریاد های ساکته...
انقدر همدیگه رو دوست دارن، که تو اوج آرامش...با صدای تپش قلب همدیگه...خوابشون میبره...
عاشقونه همدیگه رو دوست دارن و تو جاده ی عشق...قسم خوردن، هرگز صبر نکنن...
روزها رو میشکافن؛ تا به روز به هم رسیدن برسن...
از زنگ زدنای دزدکی... حال پرسیدنای یواشکی و سلام های پنهونی...
خسته شدن...
حالا میخوان با فریاد اسم همو صدا کنن و هرصبح...
با عشق...بهم صبح بخیر بگن...
میخوان به دنیا ثابت کنن که اگه نفس از ما جداشه...
اگه نور از چشمامون بره و اگه خون از رگهامون پاک شه...
بازم به عشق هم تا ابد، زنده خواهیم بود...
اینو رو قلب هم هک کردنو حالا وقتشه رو سردر خونه ی رویاهاشون بنویسن...
تا هرکس که نگاهش به اونجا افتاد، با یه نگاه بفهمه...این عشق...حتی تو افسانه ها هم نیست...
با آواز صدای هم،عاشق میشن و با گرمای نگاه هم زنده می مونن...
تو اوج بی کسی اشکاشونو جز به چشمای معشوق، نشون نمیدن و جز رو شونه های عشق...
سر نمیذارن...
گرمیه خونه شونو به هزاران هزار ستاره ی آسمون نمیدن و فقط با یه ندای هم...دست از نفس کشیدن برمیدارن...
اسطوره ی عشق میشن و خسته از این همه عاشقانه های پنهانی...
چشم از تموم دنیا میکشن...
برای اثبات عشقه هم...با مرگ بازی میکنن...
تا هیچوقت فراموش نشه...
من بخاطر تو...از خــــــــــودم گذشتم...
این از خود گذشتگی رو به دست تقدیر میسپرن و با اطمینان به سرنوشت...
از خون هم عشق میبافن...تا روزی از یاد نبرن...
که خون ما...حالا ستون خونه ی ماست...
هردو به این باور رسیدن و باز...برای عاشقتر شدن...
دست از این بازی عاشقانه نمیکشن...
به قیمت عشق هم، با خون هم بازی میکنن و با این خون بازی...
عشقو به درد ترجیح میدن...
تیغو برمیدارن و با قطره ای مقدس از اشک...
رگ بی تاب و عاشقشونو به دست باد میسپرن تا فریاد بزنن...
که اگه قراره من بی تو باشم...حتی دنیارو هم لایق زندگی نمیدونم...
با این فریاد، عشقو با خون خودشون، رو در و دیوار خونه نقاشی میکنن...
تا بهم بفهمونن، عشــــــق مــــــا، حتی از زندگی با ارزش تره...
این بازی تلخ انقدر ادامه پیدا میکنه...
تا یا نمیه ی خالی هرقلب، با قلب دیگری پر شه...
یا نیمه ی تنها مونده ی قلبم، تن به شکستن بسپره...
این قمار عاشقانه اگرچه خاطره ای پاک نشدنی از عشق خواهد بود...
اما هربار قدمی پراز نگرانی برای هردوشون خواهد شد...
قدمی که علاوه بر اینکه میتونه عشقشونو تا ابد جاویدان کنه..
میتونه برای همیشه دستاشونو از دست هم بکشه و آیا اون موقع...
حاضرن برای گرم شدن تو اوج سرما،دستای بی جون عشقشونو تو دست بگیرن...؟
آیا حاضرن با تنهایی بسازن و آیا حاضرن از عشق، درد بسازن...؟
آیا هنوز حاضرن، زندگیشونو بدن، تا شاید یه جایی دور تر از زمین، باز دستای همو بگیرن...؟
ای کاش یادشون نره وقتی قسم خوردن که نفس کشیدن جز با عشق...ممکن نیست...
ای کاش فراموش نکن که عمری...جز به خوشبختیه هم فکر نکردن و ای کاش...
از یاد نبرن روزایی که تو دستای گرم هم پرواز کردن...
از این خون بازی عاشقانه...کاش خونی به جا نمونه...
از این خون بازی پر از عشـــــق...ای کاش عمری تنهایی نمونه...
و از این بی کسی پر از درد؛ ای کاش عمری حسرت به جا نمونه...
چون شاید دیگه تنها راه برگشت...
........................
................
........
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و وقتی دستای گرمشو غرق در خون دیدم...
باور کردم که تا ابد، باهم خواهیم موند...
افسوس وقتی غرق در خون شدم تا دوباره باهم باشیم...
من پشت شعله های آتیش و اون پر از آرامش...
میون باغی قدم میزد...
.............
........
....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این پستو فقط برای اونایی نوشتم که فکر میکنن...
تیغ، میونبری برای اثبات احساس پاکشون...
به زمونه س...
در حالی که نمیدونن...زمونه...
وقتی به حرفشون میرسه...که آخرین تپش قلب عاشقشون...
آخرین ستاره ی آسمون پر ستارشون باشه...
مخصوصا عزیزی که خودش میدونه منظورم از این پست...
کیه...
...
دوستتون دارم...طبق معمول...
به خدای تک ضرب های لحظه هام میسپارمتون و ادامه مطلبو...
با شعری فوق العاده از سلطان تقدیمتون میکنم...
با آرزوی قلبی پر از عشق...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

لبخنــــــد زورکی...

 

همه غرق شادی و من با یه لبخند زورکی...
اشکامو لای قطره های بارون پنهون میکنم...
با دلی که پر از حسرته...
چشمای خیسمو به آسمون بی ستاره م میدوزم و با سینه ای که از درد...
میسوزه...حسرته عمری خاطره رو به دوش میکشم...
همه پر از خوشی و من با یه لبخند زورکی...
قطره های بارونو به انتظار، میشمرم...
با قلبی پر از آرزو...
حسرته آرزوهامو به دست باد میسپرم و با سرمای بی روح قلبم...
حرمت خسته ی این خونه رو به دست میگیرم...
همه پر از لبخند و من با یه لبخند زورکی...
اشکای سردمو لای قطره های بارون گم میکنم...
شاید  که کسی از سوز این دل...
چیـــــــزی نفهمـــــه...
دست خودم نیست...از روی عادته...
از روی عادته که اونجا که باید لبخند بزنم...پر از اشک میشم...
از عادته که اونجا که باید شاد باشم...پر از حسرت و دردم...
و از عادته که زورکی میخندم...بلکه کسی درد قلبم رو ندونه...
از عادته که خون گریه میکنم...که کسی اشکامو نبینه...
از عادته که هر دم گوشه گیرم...که کسی سراغشو ازم نگیره...
و از عادته که نفسام یخ میزنه...هر وقت که یاد بی وفا...قلبمو آتیش میزنه...
همه از عادته اما پس کو اونکه منو به این بی کسی عادت داد...؟
همه از عادته اما، پس کو دلیل این همه عادت بچگانه...؟
همه از رو عادته اما پس چرا به دادم نمیرسه، دلیل تموم عادتای من...؟
پس کو اونکه عادتم داد به تنهایی...؟
پس کجاس اونکه عادتم داد به بی کسی...؟
یا پس کجاس اونکه عادتم داد،منو به این بغض یخ زده...؟
پس کجاس که خودش عادتواز سرم بگیره...؟
پس کجاس که خودش تنهاییامو خط خطی کنه...؟
پس کجاس که بیاد و بی کسی هامو پر پر کنه...؟
خب کجاس که خودش بغض یخیمو بشکنه...؟
پس کجاس...؟
همه پر از شادی و شور و من با یه لبخند زورکی...
گوشه ای با بغض سردم خلوت میکنم...
همه پر از آرامش و من با یه لبخند زورکی...
با حسرته آرامش، خودمو آروم میکنم...
همه همپای خوشبختی و من با یه لبخند زورکی...
از باور این بدبختی فرار میکنم...
همه خوشبخت و پس کجاس...اونکه امید خوشبختیه من بود...؟
اونکه دلیل زندگیه من بود و اونکه خاطراته شیرینه قلب شکسته م بود...؟
این همه تنهایی رو حس میکنم و انگار...
آروم آروم...کـــم میارم...
کم میارم وقتی دستای دیگران تو دست هم میبینم...
کم میارم وقتی عشقو تو چشمای دیگران میبینم ...
و کـــم میارم وقتی...میبینم من از اون عشــــــق مقـــدس...
حالا دیگه جز دلتنگــــــی... هیچی ندارم...
حالا دیگه جز تنهـــــایی...هیچــــی نــــــدارم...
و حالا دیگه جز حسرت...هیچی ندارم...
فقط منمو دلتنگی...فقط منمو تنهایی...
و فقط منمو حسرت گرفتن دستاش...تو اوج بی کسی...
همه خوشحالن و من با یه لبخند زورکی...
میزبان فکر و خیالای احساسی که مدتیه...زخمی شده...
میزبان انتظار مرگبار این ساعت کهنه و تیک تاک سرد زندگی...
از پشت شیشه های بارون زده ی چشمام...
تموم دنیارو پر از حسرت میبینم...
و درگیر خیالاته خشک این روزامو...در بند سلول تاریک عشق...
جز به پایان این قصه ی تلخ، به چیزی فکر نمیکنم...
لبخندو رو لب همه میبینم و برای حفظ آبرو...
زورکی لبخند میزنم...
تا مبادا کسی دلیل این همه تنهاییمو بفهمه...
رفتنشو از در ودیوار پنهون میکنم و خیسه اشک، زورکی لبخند میزنم...
بلکه دلیل این همه بغض و گریه رو...کسی نفهمه...
تا کسی نفهمه عشق من نیست...
تا کسی نفهمه عشق من رفته...
و تا کسی نفهمه این بی کسی، همه از تقدیر تاریک منه...
تا کسی نگه اون بی وفا بود...
تا کسی پشتش بد نگه...
تا کسی تو این ظلمت تاریک زندگیم، اونو مقصر نکنه...
این همه آتیشم زد و هنوز...
برای حفظ آبروش...
زورکی لبخند میزنم...تا کسی بهش بد نگه...
زورکی زندگی میکنم و خم به ابرو نمیارم...
که کسی نفهمه از چی شکستم...
خیس اشک میشم و زورکی اشکامو پنهون میکنم...
تا کسی ندونه از چی له شدم...
از حسرت میسوزم و زورکی سکوت میکنم...
تا صدای لرزونم...نشونی از تموم بی کسیم نباشه...
سراغشو ازم میگیرن و زورکی دروغ میگم...
بلکه هیشکی نفهمه چه دردی پشت لبخند سردمه...
هرجا باشم سراغه بی وفای منو میگیرن و چه جوری سکوت کنم...
لحظه ای که روم نمیشه بغضمو بدزدم...وقتی اسمش میاد وسط...؟
همه خوشحالن و من با یه لبخند زورکی...
زیر بارون چترمو میبندم...
بلکه بارون..این لکه های حسرتو از وسعت پاک قلبم، بشوره...
یا بلکه به تموم این خنده های زورکی...پایان بده...
شاید پایان این تحمیل...شروع احساس دوباره م باشه یا اصلا...
شاید آغاز تپش های بی صدای زندگی...
.........................
.............
صدای ماشین عــــروس از دور میاد...
همه خوشحالن و من با یه لبخند زورکی...
زیر بارون...
آروم آروم...
صدای هق هقمو پنهون میکنم...
اشکامو زیر بارون گم میکنم و به روم نمیارم که چه حالی دارم...
اما از ته دل آتیش میگیرم...
وقتی حسرته بودنشو رو دیوار قلبم میبینم و میدونم...
که دیگه عشقم برنمیگرده...
...........................
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عطرش هنوز تو خونه س و چشمای هنوز خیس...
در و دیوار خونه منتظر و یه قاب عکس خالی پشت پنجره...
...
هنوز هیشکی این دوری رو باور نکرده اما انگار...
کم کم به یاد کودکی...باید باور کرد...
احســــــاس...پر...
عشــــــــق...پر...
معشـــــــــوق...پر...
زندگــــــــی...
...........
.......
....
..
.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستای گلم...
با عرض پوزش بابت تاخیر آپ کردن وب...
و با عرض تبریک...بابت انتشار آلبوم جدید استاد...
بانام حس خـــاص...
عید قربان رو به همه شما دوستای گلم...تبریک میگم...
و براتون سالهایی پر از خوشبختی آرزومندم...
به خدای تک ضربهای لحظه هام میسپارمتون...
با آرزوی خوشبختی...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

فرشتـــــــه

 

 

گاهی بد رفتاری میکنم...
دلخورت میکنم...
بیخود بهونه میارم...
بیخود ازت دلگیر میشم...
گاهی از رو غیرتم...چیزی میگم...
گاهی دست رو نقطه ضعفت میذارم...
گاهی با بعضی کارام...
شاید ناراحتت کنم...
گاهی خیلی بد میشم...
امــــــا...
تو جواب بدی هام، تو مهربونی میکنی...
تو جواب سنگدلیم...تو محبت میکنی...
وقتی از رو غیرتم چیزی میگم...تو درکم میکنی...
وقتی دلواپستم...آرومم میکنی...
وقتی بهونه گیر میشم...دست توی دستام میذاری...
یا وقتی خیلی دلخورم...سنگ صبوری میکنی...
ازت خجالت میکشم...
از تو که خیلی مهربونی...
از تو که تو تموم لحظه های بی کسیم...کنارمی...
از تو که آرامشمی...
از تو...فرشته ای که...آروم منی...
ازت خجالت میکشم...
خب آخه من...خیلی بدم...
اما تو...
مهربون من...هیچوقت به روم نمیاری...
زخم زبونم نمیزنی...آسون رو دلم پا نمیذاری...
دستام سرده اما...رهاش نمیکنی...
میدونی خیلی بی کسم اما...تنهام نمیذاری...
سر رو شونه هات که میذارم...شونه خالی نمیکنی...
وقتی پر از غصه ام...وقتی پر از گلایه م...
سنگ صبورم میشی...به غصه هام گوش میدی...
وقتی باز خاطره هام...اشک میشه...رو گونه هام...
دستام محکم تو دستات میگیری...
میذاری حس بکنم که دارمت...میذاری حس بکنم که زنده ام...
وقتی نیستی...وقتی دلواپستم...
منو درکم میکنی...
گرچه من خیلی بدم اما تو درکم میکنی...
میدونی از غیرته اگه دلم شور میزنه...
باز تحمل میکنی...دستامو رها نمیکنی...
ازت خجالت میکشم...
آخه تو فرشته ای...
به خدا فرشته ای...
گاهی با بعضی کارام رو دلت پا میذارم...
گاهی با بعضی کارام، دلخورت میکنم...میدونم اما...
تو همیشه مهربونی...
هیچوقت ازم به دل نمیگیری...
وقتی خیلی دلخوری...فقط سکوت میکنی...
حتی تو دلخوریات...اگه بازم بخوام،سر رو شونه هات بذارم...
ازم کنار نمیکشی...
تو فرشته ای و من خوب میدونم...خیلی بدم...
اگه دلتنگ بشم...اگه دلگیر بشم...
باز ولم نمیکنی...باز با مهربونیات قلبمو آروم میکنی...
زخم قلب سنگمو...تو با مهربونیات نرم میکنی...
منو تسکین میدی...منو عاشق میکنی...
میدونم برام زیادی اما...
نمیدونم واسه چی مال منی...
آخه تو فرشته ای...
اما من یه آدم معمولی...
آخه تو فرشته ای...
اما من...
...
روزای سردی که خیلی بی کسم...
وقتی هیشکی نیست که آرومم کنه...
از خوشی هات میزنی...مرحم زخم من میشی...
روزایی که هیچکسو ندارم...
حاضری بیای کنارم...شریک تنهاییم بشی...
وقتی دلتنگ قدیم...غرق خاطره هام میشم...
وقتی از بی تابیه گذشته هام...همه ی تار و پودم...خیس اشک میشه...
خوب میفهمم که تو دلواپسمی...
وقتی که دیر میکنم...دل نگران من میشی...
اگه یه سالم که سراغتو نگیرم...حتی دلخورم بشی...
باز خودت پیش قدم میشی...خودت سراغمو میگیری...
خیلی من مغرورم...
اما به روم نمیاری...
وقتی با سنگ غرورم...
میزنم به شیشه ی لطیف قلبت...
حتی اگه بشکنه...
هیچی نمیگی...مبادا من دلگیر بشم...
میدونم خیلی بدم اما...
بخدا فرشته ای...
دوستت دارم...
دوستت دارم چون حاضری تموم بی کسیمو تحمل کنی...
چون حاضری تموم دلواپسیمو تحمل کنی...
اگه یه روز...یه جا بری...دیر بکنی...
اگه از رو غیرتم، باهات بد اخلاقی کنم...
منو درکم میکنی...ازم به دل نمیگیری...
میدونم بعضی روزا...
خیلی باهات بد میکنم...
عزیزم عاشقتم...منو رها نمیکنی...
بخدا فرشته ای...
بخدا...
...
ازت خجالت میکشم...
روم نمیشه تو چشمای نازت نگا کنم...
روم نمیشه کنار حس پاک تو قدم بزنم...
آخه تو فرشته ای...
اما من فقط و فقط و فقط...یه آدمم...
یه آدم سرد و تاریک...مثه تک تک آدمای دیگه...
اما فرقم با همه...
فقط یه چیزه...
من یه فرشته دارم...که هیشکی تو دنیا نداره...
یه فرشته که حاضر با سیاهی من بسازه و با نور خودش...
دل سنگ و سردمو..نرم کنه...
یه فرشته...که فقط مال منه..
یه فرشته...
که فقط...
......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی دلگیرم...
از تک تک لحظه هایی که میگذره...
وقتی دلخورم...
از هر ثانیه که با بی کسی رد میشه...
مگه جز تو کسی هست...
که تسکین تپش های خسته ی...
این قلب زخمی باشه...
مگه کسی هست...
..............
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه مطلب...
با ترانه ای از سلطان احساس...
و حرفای خودم...
با تک تک دوستای گلم...
دوستتون دارم...
به خدای تک ضربهای لحظه هام میسپارمتون...
با آرزوی خوشبختی...

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 84 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.