روی نیمکت خالی
طرح عشق خیالی
کسی نیست گریه هاموببینه تو این حوالی
یادم می یاد کنارم
رو این نیمکت می شستی
با چشمات تا ستاره
عاشقونه پل می بستی
دیگه به ستاره زل نمی زنم
دیگه بی تو معنی نداره بودنم
رفتن تو داره می سوزونه تنم
نیستی و به عکس تو خیره شدم
پر بغضی که نفس گیر شدم
طرح سیاه یک شب تیره شدم
هنوز کنار شعرام علامت سوالی
هنوز صدات می پیچه تو این خونه خالی
حضور پاک چشمات
چه رویای محالیست
ببین ستاره اینجاست فقط جای تو خالیست
امشب قـلم برای تـو یه قصه ی دیگه نوشت
قصه ی تنـهایـی دل مقصر هم که سرنوشت
ساده نمیشه ازتوگفت حرمت تو بی انتهاسـت
ببخشیداین جسارت و کـارغـریـب آشــنـاسـت
ما اشتباهی اومـدیــم تو شهر این غریبه ها
میـون ایـن غریبه ها شـدیـم اسـیـر غصه ها
چی بگم از کجا بگـم تـــکــرار هــــر روز دلـــه
دادمـیزنیم توی سکوت بی کـسـی خیلی مشکله
تـنـهـایی درد مشترک بــیــن تـمـوم آدمـاسـت
عاشـقـی و مـهـربونی فـقـط برای قصه هاست
قصه داره تموم میشـه مـثـل تـمـوم قـصـه هـا
امـا تـو مثـل آسـمـون عـاشـقـی و بـی انـتـهـا
حـرفام تـموم نشدولی قصه بـه آخـرش رسـیـد
آرزو مـیکنـم واسـت یـه عـالـمه یـاس سـپـید
ای نشسته در خیال من فراموشم مکن
با تنهایی و فراموشی هم آغوشـم مکن
زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خویش خاموشم مکن
می تراود تا شراب بوسه از جـام لبت
ز شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مکن
دورم از شعله ، دارم دامنی رنگین بر
این شرار از من مگیر از نو سیــه پوشم من
چو صبا در جستجوی خود به هر سویم مکش
همچو گیسوی سیاهت خانه بـر دوشم مکن
ایــن دل درد آشنا را در شــرار غم مشــور
هر چی می خواهی بکن اما فراموشم مکن
کسی بی خبر آمد،مرا دست خودم داد
کسی مثل خودم غم ،کسی مثل خودم شاد
کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز
کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز
کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم
کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم
کسی پر ز ترانه کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال
کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد برای دل من خواند
من از خواب پریدم،شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم
چشمهایم خیس از باران اشک و انتظار
من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟
می روم قلب تو را پیدا کنم
برق چشمان تو را معنا کنم
می روم شاید که در دشتی بزرگ
معنی عشق تو را پیدا کنم
می روم تا با نگاه گرم تو
این دل دیوانه را شیدا کنم
می روم عاشق شوم همچون نسیم
غنچه های عشق را تا وا کنم
ای سلامم ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو شادی ام تو
مایه آزادی ام تو
ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانه
ای دلیل زنده ماندن
جان پناهی جاودانه
همچو رویش در بهاران
مثل جان در هر بدن
مثل بوی عطر گل ها
مثل سبزی چمن
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوشترین ها
همچو باران بهاری
همچو غم در اوج ماتم
مثل کوه غصه هایی
قهرمان قصه هایی
موطن آزاده هایی
همچو آواز بلندی
از بلندی های پاک
با غرور وبا گذشتی
با وفایی همچو خاک
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی؟..... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود
همچون روز روشن بر من هویداست
که در مسیر زندگی ات روانه خواهی شد
و شاید هیچگاه من در خاطرت نمانم
و من بی شک هر جا باشم
نشانی از تو دارم
که با تو بودن را برایم زنده می کند
تو می روی و من با لبخند بدرقه ات می کنم
من می مانم و کوله باری از احساس تنهایی
می مانم
باز هم مثل همیشه
اما می دانم
در تنهایی هم
با من هستی
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را ازدست داده است.
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
هزار کاکلی شاددر چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من.
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را...
ای کاش زبان سخن بود
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بودهام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
کسی آمد که حرف عشقو با ما زد !
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد !
به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی ...
چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست ...
یه عمری راهه و در قدرت ما نیست ...
باید پارو نزد وا داد ! باید دل رو به دریا داد !
خودش می بردت هر جا دلش خواست ...
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست ...
به امیدی که ساحل داره این دریا !
به امیدی که آروم میشه تا فردا !
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره !
به عشقی که نمی بینی شباشو بی ستاره !
دل ما رفته مهمانی به یک دریای طوفانی ...
باید پارو نزد وا داد ! باید دل رو به دریا داد !
خودش می بردت هر جا دلش خواست ...
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست ...